"تنها مردگان پايان جنگ را ديده اند." (افلاطون)
"داستان" در فيلم Baginski در حاشيه قرار نگرفته و كاملاً نقش محوري دارد. حتي در بعضي صحنه ها شاهديم كه گرافيك و جلوه هاي بصري عمداً ناديده گرفته شده تا داستان را تحت الشعاع خود قرار ندهد.
"هنر سقوط" داستان پايگاهي ست نظامي به نام Atoll . اولين شخصيتي كه مي بينيم گروهبان "Al" است. طراحي صورت و رنگهاي استفاده شده در كادر (نيلي، سبز و زرد كمرنگ) القاء كننده شرارت است. دوستي مي گفت انسان ذاتاً شرير است مگر اينكه تربيت شود يا اينكه به آگاهي برسد اما در مورد گروهبان "Al" هيچكدام از اين دو حالت پيش نيامده!! او بالاي برجي ايستاده و رو به پايين نگاه مي كند. بعداً متوجه مي شويم كه گوش به فرمان مافوق خود است كه پايين برج ايستاده است. او يك عنصر كاملاً گوش بفرمان است. او "وظيفه" سازماني خود را بخوبي انجام مي دهد حال محتواي "دستور" هر چه كه باشد براي او فرقي نمي كند.
شخصيت بعدي سرباز است. يكي از آنها "داوطلب!" مي شود و براي انجام وظيفه به جلو مي آيد. در صحنه اي كوتاه بقيه سربازان را مي بينيم كه "توده"وار نشسته اند و با آن قيافه ابلهشان (همه آنها شبيه همند!!) در انتظار مرگند. فرمانبرداري جزء غرايز آنهاست. هنگامي كه گروهبان به علامت تحسين دست بر شانه او ميكوبد جثه "حقير" سرباز كلاً به لرزه مي افتد. اين تحسين او را به كام مرگ ميفرستد. اما او از اينكه مطيع بوده خرسند است! و مدال روي سينه اش نيز اين موضوع را تاييد مي كند (به شكل مدال دقت كنيد).
سربازاني كه سقوط مي كنند روي كفه اي سيماني مي افتند. جاييكه يك قورباغه با سقوط هر سرباز يك صداي "كواك" در مي آورد. قورباغه نداي واقعيت خارجي ست ولي اين نداها در هنگام وقوع جنگ "كواكي" بيش نيستند و كاري از پيش نمي برند.
شخصيت بعدي (كه به نظر من جالبترين شخصيت فيلم است) دكتر يوهان فريدريش است. او عكاسي اين پروژه را بر عهده دارد و فداكاري سربازان را براي نيل به هدفي "والا!!" ثبت مي كند و به عبارتي ديگر سربازان را براي هميشه در تاريخ جاودانه مي كند (خوشا بحال سربازان!). او كسي است كه از درد و رنج خود و ديگران لذت مي برد. دكتر يوهان فردريش شباهتهايي نيز به افسران نازي دارد؛ از اسمش گرفته تا لباس و تيپش. البته شايد اين شباهت تعمدي نبوده است!
و اما ژنرال A ...
او كسي ست كه از "روشنايي" روز به تاريكي سالن خود پناه برده است. نقطه اوج فيلم همين سكانس هاي مربوط به ژنرال است. جاييكه "محصول" يا هنر نهايي توليد مي شود. اجساد خون آلود سربازان پازلهايي هستند كه به هم مي پيوندند و در نهايت ويديو كليپي را مي سازند كه يك رقص را به نمايش مي گذارد. به همان صورت كه جوامع كشتن "دشمن" را به عنوان يك "ارزش" به مردم معرفي مي كنند. نابودي بي معني سربازان در نهايت يك ويديو كليپ را مي سازد كه هم نماد "هنر" است و هم نشان دهنده "رسانه"ها. هنري كه ارزش بشمار مي آيد. اما اين پروسه كشتار "بايد" ادامه يابد تا "ايثار" سربازان كامل به نتيجه برسد و ناتمام نماند (موسيقي در آخر رقص تمام نمي شود و براي تكميل آن نياز به عكسهاي ديگري ست). نكته اينجاست كه اين موسيقي هيوقت پايان نخواهد پذيرفت.
جنگ بخاطر صلح مثل همبستري بخاطر بكارت است. (جورج كارلين)
جمله فوق را خيلي دوست دارم، در هر دو حالت معلول علت خود را از بين مي برد و در نتيجه خود نيز بي معني مي شود. جنگ براي برقراري صلح!! اين جمله را بارها شنيده ايد و خواهيد شنيد. آيا براستي جنگ ويتنام بخاطر هدف "والا"ي نجات دموكراسي بود يا اينكه حفظ تعادل قدرت بين بلوك شرق و غرب؟ يا جنگ عراق به منظور نجات مردم عراق از شر صدام بود يا بخاطر نفت؟
هيتلر هم قصد بدي نداشت. او قصد اصلاح نژاد بشر را داشت!! برايش مهم نبود براي نيل به اين هدف جوي خون راه بيفتد يا كوره هاي آدم سوزي شعله گيرند. او فقط هدف زيباي خود را مي ديد و بس. اما فقط خود هيتلر بود كه در كارهايي كه مي كرد "هنر" و "زيبايي" مي ديد.
در فيلم Baginski نيز دقيقاً همين مساله را شاهديم. هنر براي هنر! مهم نيست ابزار اين هنر چه باشد. هدف ساختن يك ويديو كليپ رقص است ولي كسي جز خود ژنرال در اين كار "هنر" يا "زيبايي" نمي بيند. (تاكيد دوربين روي صندلي هاي خالي موجود در سالن به اين منظور است).
اين فيلم بخوبي نشان مي دهد كه چگونه جان انسانها دستمايه پيش بردن پروژه جنگ مي شود و تنها مسببان اين جنگها هستند كه از اين هنر لذت مي برند: هنر جنگ!
"در جنگ فيلها فقط علفها هستند كه له مي شوند". (ضرب المثل آفريقايي)
در اين فيلم مي بينيم كه چگونه اشخاص خاصي در مورد مرگ و زندگي آدمها تصميم مي گيرند. اشخاص فقط ابزاري براي رسيدن به هدف هستند و هدف معمولاً چيزي ست واهي و كثيف كه فقط ظاهري "زيبا" دارد.
فيلم، مثل اكثر انيميشن هاي اروپاي شرقي، بي كلام است. اصلاً نيازي نيز به كلام ندارد. تنها كلماتي كه مي شنويم اصواتي (بلاه بلا بلاه!!) هستند كه كاملاً بي معني بودن اين جريان و كشتار سربازان را نشان مي دهد. بي كلام بودن فيلم نشانگر آن است كه فيلم و پيام آن محدود به مليت يا قوم خاصي نيست و همه مي توانند تعبير خود را از اين فيلم داشته باشند.
Fallen Art يك كمدي درباره تراژدي ست. تراژدي كه از ابتداي تاريخ انسان همراه هميشگي او بوده است. "ميل به تحميل اراده و قدرت به ديگري از طريق توسل به زور" يا بعبارت ديگر "جنگ". شباهتهايي نيز مي توان بين جنگ و انيميشن يافت: هر دو محصولي به هم پيوسته هستند؛ هر دو لايه هاي فراواني دارند كه به سختي مي توان گفت كل جريان متعلق به يك نفر است؛ در هر دوي آنها وقتي قدمي برداشته مي شود، قدمهاي ديگر اجتناب ناپذيرند؛ هيچكس مسئول و پاسخگوي كار بخش ديگر نيست و همه فقط نقش خود را در اين سيستم پيچيده ايفاء مي كنند. اما انيميشن تيتراژ پاياني دارد ولي جنگ ...
"در جامعه اي كه خشونت و ديكتاتوري نهادينه شود، ديگر لزومي ندارد اشخاص ذات سركوبگري داشته باشند تا تبديل به ديكتاتور شوند." (كندي)
حال ببينيم "سيستم" مولد ژنرال A و ژنرال A هاست يا برعكس، ديكتاتورها هستند كه شرارت خود را به سيستم انتقال مي دهند. شايد هم هر دوي اينها لازم و ملزوم همند. در اين فيلم دستگاهي كه عكسها را پشت سر هم نشان مي دهد و انيميشن مي سازد، دستگاهي ست بسيار پيچيده. در حاليكه براي براي چنين كاري فقط نياز به يك پروژكتور و يك دستگاه ساده است. اينجا دستگاه نشانگريك "سيستم" است.
به ياد شخصيت "كلنل كورتز" (با نقش آفريني زيباي مارلون براندو) در فيلم "اينك آخرالزمان" مي افتم. اين فيلم از روي رمان "از قلب تاريكي" نوشته "جوزف كنراد" اقتباس شده است. در اين رمان از ابتدا تا انتها درباره فردي مرموز و خوفناك مي خوانيم و در نهايت وقتي با اين شخصيت رو در رو مي شويم در مي يابيم كه وي كاملاً "محصول" اتفاقات و محيط پيرامونش است. بعبارت ديگر محصول سيستم. شايد هر كس ديگر جاي او بود، به اين وضع يا بدتر از آن دچار مي شد.
در Fallen Art نيز مي بينيم كه ژنرال بعد از رقصش قطره اشكي مي ريزد. اشك نماد محتويات درون است كه به بيرون سرازير مي شود و ما را به اين فكر مي اندازد كه ژنرال دروني پاك داشته و داراي عواطف و احساسات انساني ست. عكس هايي هم كه از او روي ميز مي بينيم وي را انساني هنرمند و معقول نشان مي دهد. اما "چيزي" كه ما در حال حاضر مي بينيم بسيار متفاوت از آن "انسان" است. او كسي ست كه به وضوح رنج مي برد و حال خوشي ندارد (سرفه هاي پي در پي او). رنجي عظيم او را تبديل به موجودي كرده كه حتي از اشك خود نيز نفرت دارد و آن را سريع پاك مي كند و دستور عكس بعدي را مي دهد.
و اين انيميشن مرگبار ادامه دارد ...
سایت:انیمیک
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسبها: <-TagName->